^^^^^*^^^^^
روزای قشنگی دارم
دختر 7 ساله ی خوشگلی که این روزا به شیرین ترین حالت داره به زندگیم رنگ میده
تازگی از فروشگاه براش یه قسمت از کارتن میکی ماس به نام عروس دریایی رو گرفتم
یه فسمت بامزه و پر از اهنگ های شاد در مورد یک عروس دریایی بامزه که دختر خیلی دوسش داره دوسش نداره بلکه میتونم بگم عاشقشه
تا حالا ندیده بودم اینقدر عاشق چیزی باشه
اسم عروس دریایی توی کارتن اریل بود
از سمت دیگه ای خانومم دختر دومم رو تازه به دنیا اورده
اسم دختر دومم رو به خاطر علاقه ی دختر اولم به اریل عروس دریایی ، اریل گذاشتم
بعضی وقتا دخترم اریل رو کنار خودش میزاره و باهم اون قسمت رو نگاه میکنند و دخترم به اریل میگه: چه خوبه که تو از توی کارتن امدی پیش من
وقتی اینو میگه کلی میخندم
احساس میکنم باور کرده این خواهرش همون اریل توی داستانه
امروز وقتی داشتم روزنامه میخوندم صدای باز شدن شیر اب توی حموم رو شنیدم
تصور کردم دخترم داره حموم میکنه
اما .... دیگه داره زیادی طول میکشه
روزنامه رو گذاشتم کنار رفتم طبقه بالا نزدیک در حموم شدم که شنیدم دخترم
گفت: اریل کوچولو حالا شنا کن و برو . ممنونم که امدی پیشم، حالا وقتشه بری
در حموم رو باز کردم دیدم دختر کوچیکم اریل ته وان غرق شده و دختر دیگم بهم لبخند میزنه
^^^^^*^^^^^
اینی که میگم، همین دیشب ینی نوزدهم تیر واسه خودم ک فاطمه ملقب به خوشگلع ننم باشم اتفاق افتاد
ب نظر خودم ک زیاد ترسناک نیس ولی خو گفتم بذارمش دگ
(مدیونید اگ فکر کنیو اون موقه خودمم ترسیده بودمااا)
😼
^^^^^*^^^^^
اول بگم بهتون ک مامان بابام همدانی هسدن، ینی خونه مامان بزرگام تو همدانه و هر کدوم تو یه روستایی ان
ما هر وخ که وقت اضافه بیاریم و بیکار باشیم میایم همدان
تو دهات بابابزرگ مادریم یه خونه ویلایی داریم ک همیشه میریم اونجا میمونیم
همین دیشب و چن شب پیش من و مامانم و داداشم شبا خونه بابابزرگم موندیم چون بابام کار داشت برگشته بود تهران. بعدم نمیشد ک تنهایی تو خونه خودمون ک وسط جنگله بخوابیم کههه
آخه نه که اینجا اصن گرگ و شغال ندارهههه
بعله. خونه بابابزرگم اینا فک کنم هشت نه سالی میشه ک ساخته شده... قبلا چن تا اتاق کاه گلی خیلیییی قدیمی بود که همین تازگیا خرابش کردن. این خونه کاه گلیا پشت همین خونه جدیده بودن
چون ک هوا خیلیییی گرم میشه ما این چن شب رو بالکن خوابیدیم
دیشب ساعت دوازده. دوازده و نیم بود ک از خونه داییم که دقیقا بغل خونه بابابزرگمه و حیاطشون ب بالکن بابابزرگم یه در داره برگشتیم. داداشم ک اصن خونه داییم موند. مامانم و بابابزرگ مامانبزرگم وقتی رخت خواباشونو پهن کردن زود خوابشون برد
منم ک ماچالا مث همیشه خوابم نمیبرد و داشتم آسمونو نیگا میکردم... بماند ک چقد کف کرده بودم میگفتم این یارو ماهه چه خوشگلهههه
😍😍
همینجوری نیگا میکردم و صدای سگ هارو میشنیدم ک هاپهاپ میکردن... فضای بسی خوفناکی بود ولی من ک ب صدای سگا عادت کرده بودم
یکم دقت کردم دیدم نههه... ی صدای دیگه ام داره میاد
😯😧
ی صدایی مثه هوهو شایدم هااا هاا بود ک انگار یکی داشت ی شعری زمزمه میکرد... صداعه اکو داشت مثل اینکه داره از حموم میاد
حالا حموم هم تو آخرین اتاق نزدیک خونه کاه گلیهاس
هی با خودم میگفتم اخمخ توهم زدییییی ولی هرچی گوش میکردم (البته اگ خر و پف های پدربزرگ گرام اجازه میداد)
بیشتر حس میکردم ک این زمزمه واقعیه
😧
همین طور چ چشامو اندازه نعلبکی گشاد کرده بودم و با دقت گوش میکردم یهووو صدای قدم زدن اومد
😨😨😨
صدا از حیاط داییم اینا بود... همون اول ب خودم گفتم ک خب حتما داییه چیزی تو ماشینش جا گذاشته
دوباره داشتم ب زمزمه ترسناکه و خر و پف ها
(😐)
گوش میکردم ک این دفه ب صورت ناگهانی ی صدایی مث کشیدن جارو روی ی سطحی اومد... یهو لرزیدم بعد ب خودم گفتم ک اسکللللل خب حتمااااا داییه دگ
خب حالا خودمو ب خاطر صدای قدما راضی کردم ک دایی بوده ولی اون صداها ک حالا هم قطع شده بودن
ی ولش کنی ب خودم گفتم و سعی کردم خودمو بخوابونم
♦♦---------------♦♦
بدین ترتیب دیشب کپهامو گوذاشتم و حالام در خدمت شومام😎✋
شومام ک میدونم نترسیدید
😎
خودمم چس مثقال اولش ترسیدم ولی بعدش گفتم همش توهمه وللش☺
تا توهمی دیگرررر بدرود
✋